خاطرات یک دیوانه

  • ۰
  • ۰

روز آخر کار

امروز روز آخر کار این هفته س از فردا سه روز تعطیل ام خیلی خوبه آخ جون...دیشب تا ساعت 4با احسان و هدی برنامه مسخره استیج می دیدیم چقدر خندیدیم به شرکت کننده هاش وای دلدرد گرفتیم خیلی مسخره و احمقانه بود...صبح نتونستم به موقع برسم خواب موندم تو پل هوایی ی صحنه دیدم که یکم ناراحتم کرد ی پیر زن با چادر گل گلی جلوم بود نمیدونم دست فروش بود یا گدا ولی یکم جلو تر ی پسر دید که انگار باهاش آشنا بود به پسره گفت شال گردن نیاوردی اونم گفت خونه دارم زن سعی کرد به زور شال صورتی شو بندازه دور پسره اما اون قبول نمی کرد انگاری هنوزم مهربونی هست ...امروز خیلی خستم امیدوارم روز پر کاری نباشه...

  • ۹۵/۱۱/۰۳
  • reyhane yusefi

هنوز مهربونی هست

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی